تا که از چشم تو معماری دیگر بزنم
باید آیینه به دیوار برابر بزنم
دست در دست مرا دور خودت چرخاندی
تا که از دایره جاذبه ات پر بزنم
آب شد در کف دستم بدن برفی تو
پیش از آنی که به تو بوسه مکرر بزنم
دست من نیست دلم تیر تو را می خواهد
و هوس کرده که در پای تو پرپر بزنم
تبر من به درخت تو ارادت دارد
مرگ بر من که به تو - نخل تناور - بزنم
بال خویش از تن بی اسکلت پیرهنم
کنده ام تا که مباد از قفست پر بزنم
من برای دل خود شعر به هم می بافم
و کمی هم که به زخم تو - کبوتر- بزنم
بیت پایانی شعر است و فراهم ننمود
بستری را که در آن ضربه آخر بزنم
نظرات شما عزیزان:
|